قرمز - نارنجی - زرد
مانده ام میان ماندن و رفتن ، از این خانه
مانده ام خسته
و احساس میکنم که هنوز بزرگ نشده ام ، که هنوز توقع دارم
توقع دارم :
از تو که می آیی
- از تو که می روی
- از تو که میبینی
- از تو که می شنوی
- از تو که نزدیکی
- از تو که دوری
از تو ، از تو توقع دارم.
.
مانده ام میان ماندن و رفتن
پس خداوندا :
دو راه بیشتر نداری
یا بزرگم کن ..... یا ...... از این خانه تهی، ببر مرا
.
..
خدایا:
فراموش کرده ام ، روزی که عقل عنایت کردی ،
گفتی آیا که مسوول کارهای خویش هستیم؟
.
..
خدایا:
سبزه ها را گره زدیم تا تو باز کنی گره ها را .
...
.
.
.
روز را با نام تو آغاز می کنم
و در پایان نیز، تو را می خوانم
.
.
پس در میانه راه کجا میروی؟
که من گم می شوم!
...پارسال گذشت
امسال هم می گذرد....
و گذشتن، مرام سالها شده!
.
.
و ماندن و گذشت کردن، خصلت انسانها!
....افسوس، که هیچ کس ماندنی نیست.
... امسال قبل از عید به یاد کودکی ، یه کوزه سفالی گرفتم و رووش تخم شاهی کاشتم.
خیلی خوشگل شد.
مهمونا که میومدن خیلی مواظب بودم بهش دس نزنن . اگه کسی از بغلش رد میشد کلی دلهر میگرفتم ، نکنه بیفته بشکنه....
...راستی خدایا منو ببخش بخاطر اینکه:
فراموش کردم ، تو که ما رو آفریدی، چقدر مواظب مایی