بعضی وقتا یه نفر درونم با هام حرف میزنه ، اینم بگم آلزایمر دارم اما دیونه نیستما
داشتم میگفتم:
این یه نفر چند وقته افتاده به جونم و ازم سوال میکنه که چرا مینویسی؟ ، برا ی چی؟ ، برای کی؟
راستش هیج جوابی ندارم؟
برای پیدا کردن یه هم درد ؟ نه
برای پیدا کردن یه دوست ؟ نه
برای یاد آوری اینکه خدا رو فراموش کردیم ؟ شاید(آلزایمر دارم)
اما الان حس میکنم بیشتر دوست دارم مطرح بشم همه بیان نوشته هامو ببینن و تعریف کنن
در نتیجه غرض از نوشتن که نزدیکی به خدا بود ، نتیجه عکس داده (در حال حاضر)
بعدشم یه حس دیگه ای همزمان درونم بوجود اومده اونم حس تسلیم در برابر خداست ، تسلیم محض، دیگه نمیخوام شکایت کنم از هر آنچه که تقدیر می کنی
میخوام روزه بگیرم، روزه سکوت
دیگه نمی نویسم
دیگه نمیخونم
خدایا مهره های شطرنجت رو حرکت بده ، سربازهات رو به جنگ بفرست به اسب هات بگو بتازند
مرا کیش بده ماتم کن
تنها یک کلمه خواهی شنید "الحمدو لله رب العالمین"
اما در آخر از همه دوستانِ انگشت شماری که از سر لطف به من سر میزدن تشکر میکنم
شاید روزی که کمی روحم بزرگتر شد برگشتم
eeeeee...کجااااااااااااا...؟؟؟
پرنده ی بی بال هم یک پرنده است .....
و حتی بدون پرواز هم اوج همان اوج است و رهایی همان رهایی ...
آزادی پرواز توست خارج از وجود واسطه ای چون بال!
آیا این فلسفه ی زندگی نیست که هنر پرواز را بدون بال بیافرینی ؟
پرنده ی بی بال نیز یک پرنده است و این به تو بستگی دارد که بالهای پروازت را در ورای آزادی اندیشه هایت جستجو کنی یا در کویر مملو از سراب ....
سلآم...خوبین؟
یعنی دیگه نمیی وبمون نظر بذاری...؟یعنی دیگه بهمون سر هم نمیزنی...؟؟
خیلی بدیییییییییییییییی
ا این شکلک عصبیه فحشم میده...؟ببین لباش تکون میخوره....
بیا دیگه
سلام عزیزم خوبی؟
ومدم بگم آپ کردم ....
هرچه باشی دوستت دارم ......منتظرم [گل][قلب]
تو که هنوز نیومدی پسر جان...
گر خدا بودم ، خدایا ، زین خداوندی
کی دگر تنها مرا نامی به دنیا بود
من به این تخت مرصع پشت میکردم
بارگاهم خلوت خاموش دلها بود
...به امید روزی که خدا رو بدون هیچ بهانه ای پیدا کنی...
نان پاره ز من بستان ... جان پاره نخواهد شد
آنرا که منم ماوا، آواره نخواهد شد
و آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز
آترا که منم چاره، بیچاره نخواهد شد ...
نمیدونم چرا یاد این شعر افتادم ... کمی دیر شده گویا ... مثل همیشهی دیر شدن ها ...
سلام بی وفا
کجایی؟؟؟
ممنون که اومدی
بازم بیا:)
گل گل گل
سلام
منظورتون از نظری که توی وبلاگم دادین چی بود؟
چقدر خوبه باز سر زدی
دلم واسه ی آپات تنگ شده
کاش آپ میکردی
گل گل گل گل
هعــــــــــــــــــــی:(
آپ کن دیگه:(
خانه ... همین که خانه باشد مامن است ... گاه شلوغ ... گاه خلوت ... گاهی حضور آدمها جز همهمه نیست ... آدم را از خودش دور میکند ... آنقدر دور که آدم گم میشود ... که یادش میرود خودش را ... حرفهایش را ... وعدههایش را ...
"ساده است نوازش سگی ولگرد ... شاهد آن بودن که چگونه زیر غلطکی میرود و گفتن که: سگ من نبود! ... ساده است ستایش گلی ... چیدنش و از یاد بردن که : گلدان را آب باید داد! ... ساده است بهره جویی از انسانی ... دوست داشتنش بی احساس عشقی ... او را به خود وانهادن و گفتن که : دیگر نمیشناسنش ... آری ... زیستن سخت ساده است ...
خب من دوس ندارم واسه این پستای قدیمی نظر بذارم
دلمم میخواد کامنت بذارم مخصوصا از مدل گلش
الان فهمیدی باید آپ کنی یا بازم بگم؟
با اینکه تو آپ قبل توضیح دادم ولی مجبورم دیگه
گل گل گل گل گل
ها ... شاید هم ...
می خوام بگم فو قــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلاده ای
فکر میکردم هنوز می آپی