-
بازگشت
چهارشنبه 29 آذر 1391 07:59
. . ...حرف تازه ای ندارم غیر حرف عاشقانه . ...حرف تازه ام تو هستی با تو از تو می نویسم . پ.ن: این روزها ..... بی تو از تو می نویسم
-
خدا حافظ همه دوستای خوبم
دوشنبه 1 خرداد 1391 00:35
بعضی وقتا یه نفر درونم با هام حرف میزنه ، اینم بگم آلزایمر دارم اما دیونه نیستما داشتم میگفتم: این یه نفر چند وقته افتاده به جونم و ازم سوال میکنه که چرا مینویسی؟ ، برا ی چی؟ ، برای کی؟ راستش هیج جوابی ندارم؟ برای پیدا کردن یه هم درد ؟ نه برای پیدا کردن یه دوست ؟ نه برای یاد آوری اینکه خدا رو فراموش کردیم ؟...
-
دلتنگی
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 20:08
تا به حال دلت تنگ شده؟ تا به حال عاشق شده ای ؟ تا به حال مجنون شده ای؟ وقتی دلت تنگ میشود چه میکنی؟ . . تو که هر که را بخواهی می بینی ، تو که هر چه را بخواهی می یابی چگونه دلت تنگ میشود پس، خدایا ؟ خدایا عاشقم باش و مرا پیدا کن عاشقم باش و با من باش که ضعفم نمی گذارد با تو باشم ...عاشقم باش - عاشقم باش .
-
می ترسم
یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 09:40
می ترسم بهار از نیمه گذشت می ترسم اردیبهشت ،این بهشتی ترین ماه خدا گذشت می ترسم عطر یاسهای سپید مستم میکند ، نکند تمام شود می ترسم ........دیر شده .....................خدایا : ................................ دیروز هم گذشت و من هنوز عاشق نشده ام ..................................می ترسم...........می ترسم
-
نشانه ها
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 10:12
. به دنبال نشانه هایت آمدم نیافتم . . عزیزترینم را فراموش کردم، تا تو یاد آوری مرا.... چشم از همه زیبایی ها بستم، تا تو را ببینم.... لب به مستی نیالودم، تا تو مستم کنی ... خدایا : مستم کن ...........که به دنبال نشانه هایت میروم .
-
..این توقع لعنتی
یکشنبه 27 فروردین 1391 19:54
قرمز - نارنجی - زرد مانده ام میان ماندن و رفتن ، از این خانه مانده ام خسته و احساس میکنم که هنوز بزرگ نشده ام ، که هنوز توقع دارم توقع دارم : از تو که می آیی - از تو که می روی - از تو که میبینی - از تو که می شنوی - از تو که نزدیکی - از تو که دوری از تو ، از تو توقع دارم. . مانده ام میان ماندن و رفتن پس خداوندا : دو...
-
فراموشی 4
سهشنبه 15 فروردین 1391 11:10
. .. خدایا: فراموش کرده ام ، روزی که عقل عنایت کردی ، گفتی آیا که مسوول کارهای خویش هستیم؟ . .. خدایا: سبزه ها را گره زدیم تا تو باز کنی گره ها را . ...
-
هر روز گم می شوم
پنجشنبه 10 فروردین 1391 15:47
. . . روز را با نام تو آغاز می کنم و در پایان نیز، تو را می خوانم . . پس در میانه راه کجا میروی؟ که من گم می شوم!
-
آدمای گذرا
دوشنبه 7 فروردین 1391 13:30
...پارسال گذشت امسال هم می گذرد.... و گذشتن، مرام سالها شده! . . و ماندن و گذشت کردن، خصلت انسانها! ....افسوس، که هیچ کس ماندنی نیست.
-
فراموشی 3
شنبه 5 فروردین 1391 15:24
... امسال قبل از عید به یاد کودکی ، یه کوزه سفالی گرفتم و رووش تخم شاهی کاشتم. خیلی خوشگل شد. مهمونا که میومدن خیلی مواظب بودم بهش دس نزنن . اگه کسی از بغلش رد میشد کلی دلهر میگرفتم ، نکنه بیفته بشکنه.... ...راستی خدایا منو ببخش بخاطر اینکه: فراموش کردم ، تو که ما رو آفریدی، چقدر مواظب مایی
-
دوستت دارم
جمعه 26 اسفند 1390 10:22
دوست دارم بروم تا انتهای دنیا آنجا که هیچ کس نیست و دوستی بیابم و هیچ نگوییم وبا چشم هایش بگوید.... و در چشمهایش بخوانم.... و هیچ گاه نگوییم: "دوستت دارم"
-
نوشیده ام جرعه ای آب، ولی........
دوشنبه 22 اسفند 1390 02:19
گفته بودی : آفریدی ما را از خشت و گل نکته ای ناگفته داری میدانم آری خشت ما را ساختی از خاک و می خدایا چیکار کردی با ما که خلا. وجودمون، که ما آدما اسمشو گذاشتیم عشق هیچ وقت پر نمی شه ؟ امشب یکی از بهترین شبهای زندگیم یکی از اون شبها که منتظرش بودم. خدایا شکرت قسمتی از آرزوهای کودکیم برآورده شد.
-
...
پنجشنبه 18 اسفند 1390 11:24
گر چه من مجنون نیم لیک سخت دلتنگ لیلی ام
-
فراموشی 2
شنبه 13 اسفند 1390 10:32
...نمیدانم ...مرزهای جغرافیای گناه را چه کسی کشید؟ وبرای چه و در چه سالی تصویب شد؟ اما شنیده ام که: اولین بار پدرمان آدم و مادرمان حوا از این مرزها گذشتند و خدا کمی از بالهایشان را چید. ... و حالا این مرزها بیشتر و بیشتر شده اند . (شاید به دست خودمان) و ما قدرت پرواز را کاملن از دست داده ایم . نمیدانم چرا ، وقتی نگاه...
-
بهار بی تو می آید
چهارشنبه 10 اسفند 1390 17:36
بهار در میزند.. و من دلم برای پاییز تنگ شده برای رنگین کمان برگها، که زیر پای تو نجواها داشتند. برای تو و برای نجواهایت دلم تنگ شده...
-
فراموشی 1
سهشنبه 9 اسفند 1390 14:40
من کی ام ؟ فراموش کرده ام . فکر می کنم در سال هزار و سیصدو اندی ، به دنیا آمده ام. اما نمیدانم ، چرا آمده ام؟ ...زندگی در اینجا سخت میگذرد... یکی میگفت که: باید سختی بکشی چون هزاران هزار سال پیش پدرمان "آدم" و مادرمان "حوا" گناه کرده اند. ...و زندگی در اینجا سخت میگذرد... ... آیا کسی هست مرا یاری...